قدم 22
سلام مانی قشنگ مامان
مانی جونم دیشب دومین سالگرد عروسی منو بابایی و همچنین اولین ماه تولد شما بود
شما توی همه عکسا خواب خواب بودی
بخاطر اینکه پریشب از ساعت 6 تا 2 شب فقط گریه کردی. نمیدونم از چی ولی ترسیده بودی
برای همین نمیخواستی به هیچ عنوان بخوابی. تاچشمات بسته میشد سریع باز میکردیو گریه میکردی
بابایی هم ماموریت بود تا اومد شد ساعت 12.30 شب. گریه هایی میکردی که میخواستم پا به پات بشینم گریه کنم.
جدیدا هم یاد گرفتی انگشتتو بخوری فدات شم.
رفتیم دکتر خدا رو شکر خیلی خیلی راضی بود. وزنت شده 3150 گرم قدت هم 52 سانت. خیلی راضی بود. گفت همینطوری پیش بره خیلی عالیه
گفتم آقای دکتر ختنه کی کنم؟ گفت مگه عروس پشت دره خندیدم گفت استرس بهش وارد نکن بزار وزن بگیره بعد
دیروز کلا خواب بودی مامانی قشنگم. امروز از ساعت 7 صبح خوشحال بلند شدی چشمات اصلا خواب نداشت. منو مامان جون توی خواب باهات حرف میزدیم شمام گوش میکردی
توی کتاب ماه به ماهت نوشته این ماه باید غلغک بازی بکنم باهات و برات صدای حیوونا رو بگم. همچنین لی لی حوضک. چشم پسر قشنگم همه این کارا رو برات میکنم
دور چشمای قشنگت بگردم مننننن مامانی جونم
مامانی چند ماه دیگه دوست شما محمد سجاد بدنیا میاد. ایشالله که مام بتونیم زود زود عکسای قشنگشو ببینیم