قدم 37
سلام به عزیزتر از جانم مانی قشنگمممممممم.
مانی جونم شرمنده که خیلی وقت نیومدم نتو برات چیزی ننوشتم. آخه مسافرت بودیم رفته بودیم نزدیکای دوستت محمدسجاد عزیز. رفتیم شمال. خیلی خیلی خوش گذشت.
شما کم شیطون بودی شیطون تر شدی آخه با خاله ریحانه و عمو سعیدو آرزو جانو (خواهر عموسعید) رفتیم شمال بعدشم خاله بابایی اومد . در هر صورت کلی دور و بر شما شلوغ پلوغ بود. تا تونستیم شیطونی کردی.
هر کاری هم میکردیم شما نمیخوابیدی.
رفتیم لب دریا سوار قایق شدیم تا تونستی دریا رو نگاه کردی انقده دوست داشتی مامانی جونم تا روتو بر میگردوندیم شروع میکردی نق نق کردن.
جدیدا یاد گرفتی بغل کسی که میخوای بری دستاتو باز میکنی اگرم دوست نداشته باشی روتو اونور میکنی و میخندی
انقدرم گریه میکنی تا منظورتو به ما بفهمونی بعدشم سریع آروم میشیو میخندی
مامانی شرمنده عکسای شمال دست خاله ریحانه است سه شنبه به دستم میرسه برات عکسارو سه شنبه میزارم