قدم 33
سلام به مانی قشنگ مامان به عزیز دلم.
اول از همه یه خبر . مانی جونم دوستت محمد سجاد دیروز بدنیا اومد هوریا تولدش مبارکککککککک. منتظر عکسای قشنگش هستیم
خوبی پسر قشنگم؟
الهی من فدات شم مامانی قشنگم. شما جدیدا خیلی خیلی شیطون شدی. یاد گرفتی با توپت حسابی بازی میکنی. دستت میگیریو بازی میکنی
از اون ورم که میخوایم بریم بیرون میری توی آغوشیو بغل بابایی. پایین بیام نیستی. وقتی اونتویی تا پامونو میزاریم توی خونه شروع میکنی به گریه کردن که چرا منو در آوردین
برنامت هم که مشخص شده پسری من. صبحها تا نه خوابی بلند میشی بازی میکنی دوباره میخوابی تا 11 وقتی که بلند میشی میری تو کریرت دست تو دهن و خنده و بازی اینجوری
بعد خسته میشی میای بیرون با هم کلی بازی و خنده و کتاب خوندنو لی لی حوضک. دوباره شیر میخوری میخوابی تا 5 که بابایی بیاد خونه
وقتی هم که بابایی بیاد خونه میری روی دل بابایی میشینی و شروع میکنی تعریف کردن که از صبح چی شده.
اینجوری(البته این خونه مامان جون که داری برای بابایی تعریف میکنی شما)
بعد تا ساعت 7 بازی میکنی اگه بشه که میریم بیرون دور میزنیم اگه نه توی خونه. از ساعت 7 هم تا 10 شب هی میخوابی هی بلند میشی. اگه فوتبال داشته باشه که میشینی پای فوتبال.
از ساعت 11 هم که شروع میکنیم به خوابوندنت تا ساعت 12 یا 12.30 یا 1 بخوابی شما
تازه جدیدا هم یاد گرفتی چند بار پشت سر هم بهت میگم ببعی میگه بع بع . شما هم بهم جواب میدی تا میگم ببعی میگه شما میگی هوم هوم.قربون ریتمت برم من
دورت بگردم گویا سرما خوردی باید یکشنبه میرفتیم دکتر ولی مجبور شدیم امروز ببریمت دکتر انشالله که هیچی نیست شما خوبه خوبی
اینم عکسای آتلیه که سه ماهگیت گرفتیم نفسم