مانیمانی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا::: مانی

قدم 41

1393/5/9 16:38
335 بازدید
اشتراک گذاری

مانی قشنگ مامان سلام پسر عزیزممممممممممممممم

مامانی ببخشید خیلی وقت نتونستم بیام وبلاگت رو آپدیت کنم حقیقتش بابایی (البته با هم) داریم یه بازی استراتژیک آنلاین (تراوین) بازی میکنیم نت همش اشغال. امروز دیگه تونستم بیام برات بنویسم

الان شما از حمام اومدی خوابی . انقدم خسته ای که نگو مامان

از هفته پیش برات بگم

از اول هفته واحد بغلیمون در حال بازسازی بودن. که متاسفانه به قدری سر و صدا داشتن که مجبور میشدیم بریم خونه مامان جون. دوشنبه ای صبح که داشتم حاضر میشدم بریم شمام رو تخت منو بابایی اون ته داشتی بازی میکردی خاله ریحانه زنگ زد داشتم تلفن جواب میدادم به ثانیه نرسید از اتاق اومدم بیرون که یهو صدای گروپی شنیدم و بعدشم گریه شدید شما(الهی که من برات بمیرممممممممممممم) اومدم دیدم با سر از تخت افتادی زمین من گوشی به دست نفهمیدم چیکار کردم که فقط گفتم خاک تو سرم و تلفنو قطع کردم. شما گریه کن من گریه کن. تا حالا اینجوری گریه نکرده بودی. دلم ضعف رفت با اون حال بدمون زنگ زدم به بابایی. بابایی فقط گفت میام (بعدا برام تعریف کرد که اصلا نفهمید من چی میگم فقط دید دوتایی با هم داریم گریه میکنیم) بعد زنگ زدم خاله ریحانه که بگم چیزی نیست دیدم همکارش جواب داد مونا جان چیزی نیست اگه گریه میکنه و شیر خورده چیزی نیست بعد گفت که ریحانه داره میاد اونجا که دیدم خاله راحله هم رفته اتاق خاله ریحانه که باهم بیان.

بعدش شما آروم شدی ولی تمام بدن من همینطوری میلرزید دیدم عمو سعیدم اومده خونه ما (نگو خاله ریحانه زنگ زد که نزدیکترین نفر به ما عمو سعید زود خودشو برسونه) تو اون اوضاع مامان جون زنگ زد که چی شد. گفتم هیچی محمد میخواد بره جایی گفت میام خونه بعد میرم گفت چرا گریه کردی گفتم نه گریه نکردم خواب بودم.

بعدش بابا محمد اومد حسابی شما رو برانداز کرد خدا رو شکر چیزی نشده بود زنگ زدیم خاله ها که برن خونه مامان جون منو شما و عمو سعیدم رفتیم اونجا دیدم اوه اوه خاله ریحانه چه گریه ای میکنه. اومدیم خونه من زنگ زدم یه دکتر گفت تا 48 ساعت تحت مراقبت باید باشه اگه حالت تهوع ، تشنج ، نخوردن شیر، خوابیدن بیش از حد داشت یکراست ببرینش بیمارستان . که خدا رو شکر شما هیچکدوم این علائم نداشتی

 

جدیدا فدای اون لبات بشم یاد گرفتی که جیغ بزنی اساسییییییییی

دوستت دارم مامانی قشنگم

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامانِ بهار
11 مرداد 93 17:02
عزیزمممم .. خدا نکنه شما اذیت بشی .. اشکال نداره ..مامانش بیشتر مراقبش باش
الهه مامان مبین
12 مرداد 93 2:28
ترنم
12 مرداد 93 11:08
خدا رو شکر که بخیر گذشته
خاله ريحانه
13 مرداد 93 9:43
نفس خاله، دورت بگردم، كه تا شما بزرگ بشي جون ما تو دستمونه، قربونت بشم خاله‌اي، ايشالا هميشه بخندي و سالم و خوشحال بزرگ بشي، دوماد بشي ايشالا شاپسر
مامان خانمی
13 مرداد 93 10:30
قاصدک جونم مواظب گل پسر ما باش دیگه البته بین خودمون بمونه یه بار تو حموم هم سجاد از دست من لیز خورد ولی به کسی نگفتم اینقدر از ترس میلرزیدم که نگو
خاله راحله
15 مرداد 93 15:37
پس چرا هيچ عكسي نزاشتي از ماني؟؟؟؟؟
خاله ريحانه
22 مرداد 93 11:02
مامان تنبل، لطفاً آپديت كنيد!!!!! اين آقاهه اينهمه شيطوني مي‌كنه، سر و صدا مي‌كنه، جيگرطلا شده، پس عكسش كو؟؟؟
سارامامان یاسین
25 مرداد 93 15:41
الهی ای جانم خداروشکر که گل پسری خوبه دیگه باید خیلی مراقب این وروجک ها باشیم نه عزیزم مانبودیم ای کاش بودیم و همدیگر رو می دیدیم بووووووووووس
مامان مینای آرتین
28 مرداد 93 13:07
وااااااااااااای مانی جونم خداروشکر که بخیر گذشته عزیزم... مامانی پست بدون عکس میشه؟؟؟؟؟؟؟؟