قدم 42
سلام به مانی عزیزتر از جانم
ببخشید مامانی انقدر طولانی من آپدیت میکنم شرمنده قشنگم نتونستم
شما 7 ماهت تموم شده وارد 8 ماه شدی. با تموم شدن یک ماه انگار یک سال بزرگتر شدی شما
کارات رفتارات همه بزرگتر شده عزیزدلم. میخوای شروع کنی به حرف زدن. یاد گرفتی وقتی کسی رو کار داری با صدا میفهمونی
اه اه میکنیو تا شما رو نگاه کنه
عاشق نوری تا یه نور میبینی شروع میکنی به داد زدن.
شما سینه خیز نرفتی یه چیزی بین چهار دست و پا و سینه خیز میری . دستاتو کاملا کشیده نگه میداری
تا میگم به به مانی هام بخوره شروع میکنی به سرو صدا کردن تا زودتر به شما هام بدم
و یه کار خیلی خیلی بزرگی که شما انجام میدی اینه که یاد گرفتی دست بدی. وقتی بهت میگیم دست بده سریع دستتو میاری که دست بدی و همزمان بقیه رو نگاه میکنی که عکس العملا رو ببینی
هفته پیش بابایی میخواست به شما یاد بده که توپو به سمت بابایی پرت کنی تا توپ بازی کنین ولی از اونجایی که خیلی خیلی برای شما زود بود خیلی عصبانی و ناراحت شدی چون نمیتونستی برای خودت حلاجی کنی که چیکار باید بکنی.
انگار تا شب درگیر بودی دیگه قرار شد سعی کنیم که زودتر از موعد به شما چیزی یاد ندیم (هرچند که دست دادن زود ولی شما یاد گرفتی)
برات گوشت کباب میکنم تا بمالی به لثه ات تا آروم بگیره فقط یه بار خوب خوردی و دوست داشتی دیگه خوب نخوردی
مامانی خیلی خیلی شما بلا شدی با تلفن صحبت میکنی. یاد گرفتی کاملا چیزیو بلند میکنی(حتی متکاتو) از این دست به اون دست میدی.
عشق شدی مامان
دورت بگردم خیلی خیلی دوستت داریم