قدم مانی رو جفت چشام (19)
مانی جونم بالاخره بعد 15 روز تونستم برات از بدنیا اومدنت بنویسم. ببخشید که طول کشید شنبه 21 دی ماه 92 ساعت 8 صبح همه از خواب بلند شدیم. من از ساعت 12 شب پیشش ناشتا بودم. حاضر شدیم برای ساعت 9.30 بیمارستان بودیم. نمیدونی مامانی قشنگ چه اشتیاقی برای دیدنت داشتیم. با تمام اینکه یه عالمه سنگین شده بودم اما از همه جلوتر میدوییدم رفتم پیش دکترم. صدای قلب نازنینتو شنید گفت برو برای پذیرش. منو بابایی و مامان جون و باباجون و خاله راحله و خاله ریحانه بیمارستان بودیم. رفتیم پذیرش برگه معرفی دکترتو دادیم به پذیرش. گفت بشینید صداتون میکنم. من یهو واحد فیلمبرداری بیمارستان دیدم. رفتم صحبت کردم. برای ساعت 12.30 که بیاد ا...
نویسنده :
مامان و بابا(قاصدک)
11:54