مانیمانی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا::: مانی

قدم 39

سلام مانی قشنگمممممممممممم. که حسابی شیطون بلا شدیییییییی مامانی جدیدا انقدر شیطون شدی که حد نداره. سوار روروئک میشی بدو بدو میری سر میز وسط خونه رومیزیو میکشی که هرچی وسایل روش بندازی زمین. بعدشم شبا منو باباییو مجبور میکنی که بریم بیرون هرچقدر بیرون باشیما هیچی نمیگی تا میایم خونه شروع میکنی به بهونه گرفتن. سریعم دمر میشی تا دمر میشی شروع میکنی به گریه که بلندم کن خلاصه که مامانی از 24 ساعت 34 ساعتشو در خدمت شماییم. اینم عکسای آتلیهت نفس مامان عشق مامان ...
3 تير 1393

قدم 38

سلام مانی عزیزم. مامانی 5 ماهگیت مبارک. بردیمت دکتر خدا رو شکر ازت خیلی خیلی راضی بود. 7200 گرم وزنت بود، قدتم 67 سانت دور سرتم 42 سانت بود. دکترت داره میره خارج از کشور برای شما از ماه دیگه دستور غذا دادنت رو بهم داد. مامانی قشنگم الهی قربونت برم اینم عکسای قشنگت این عکسای امروز صبحت خونه مامان جون (بابایی رفته ماموریت زاهدان) . 5 ماهگیتو چهار روزگیت   نفسم اینم عکسای شمال شما     ...
24 خرداد 1393

قدم 37

سلام به عزیزتر از جانم مانی قشنگمممممممم. مانی جونم شرمنده که خیلی وقت نیومدم نتو برات چیزی ننوشتم. آخه مسافرت بودیم رفته بودیم نزدیکای دوستت محمدسجاد عزیز. رفتیم شمال. خیلی خیلی خوش گذشت. شما کم شیطون بودی شیطون تر شدی آخه با خاله ریحانه و عمو سعیدو آرزو جانو (خواهر عموسعید) رفتیم شمال بعدشم خاله بابایی اومد . در هر صورت کلی دور و بر شما شلوغ پلوغ بود. تا تونستیم شیطونی کردی. هر کاری هم میکردیم شما نمیخوابیدی. رفتیم لب دریا سوار قایق شدیم تا تونستی دریا رو نگاه کردی انقده دوست داشتی مامانی جونم تا روتو بر میگردوندیم شروع میکردی نق نق کردن. جدیدا یاد گرفتی بغل کسی که میخوای بری دستاتو باز میکنی اگرم دوست نداشته باشی...
18 خرداد 1393

قدم 35

سلام به عزیز دل خودم مانی قشنگ مامان مانی جونم الهی دورت بگردم که حسابی شر و شیطون شدی اصلا نمیخوای بخوابیییییییییییییی. فقط و فقط بازی. داشتم وبلاگ یکی از دوستاتو میخوندم یهویی یادم اومد که ای بابا برای شما ننوشتم که پایان چهار ماهگیت چقدر بودی::: وزن شما:6.500 قدشما:62 که خداروشکر دکتر شما راضی بود مانی جونم حسابی خوردنی شدیا میدونستی؟ با توپت بازی میکنی جدیدا یاد گرفتی غلط بزنی. یکراست هم میخوای وایستی از اونورم تا میزاریمت زمین انقدر خودتو بزور میاری بالا تا بلندت کنیم نفسم بابایی از شنبه رفته ماموریت هنوز نیومده حسابی دلش برای شما تنگ شده. وروجک مامان فقط میخوای که با شما یا بازی شه یا برات شعر بخونی...
29 ارديبهشت 1393

قدم 34

سلام به مانی قشنگ مامان. مامان یه خبر خیلی خوب دوستت محمد سجاد بدنیا اومدددددددد یه عالمه تبریکککککککککک خدا رو شکر اینم عکس محمد سجاد نازنین ما مانی عزیزم امروز چهار ماه شما تموم شد. انگار همین دیروز بود بدو بدو میکردیم . هر هفته میرفتیم چکاپ صدای قلبتو میشنیدیم. یادش بخیر. چهار ماه پیش این موقع همه اومده بودن دیدنمون خوشحالی توی چشم همه موج میزد یادش بخیر بگذریم. مامانی جدیدا شما با توپت انقده قشنگ بازی میکنی که نگو. خیلی خیلی قشنگ دیشب شما از ساعت 10 داشتی گریه میکردی. بعد 2 ساعت من به آرومی گفتم مامانی خب دلیل اینکه شما داری گریه میکنی چیه؟ شمام خیلی جدی دیگه نه...
21 ارديبهشت 1393

قدم 33

سلام به مانی قشنگ مامان به عزیز دلم. اول از همه یه خبر . مانی جونم دوستت محمد سجاد دیروز بدنیا اومد هوریا تولدش مبارکککککککک. منتظر عکسای قشنگش هستیم   خوبی پسر قشنگم؟ الهی من فدات شم مامانی قشنگم. شما جدیدا خیلی خیلی شیطون شدی. یاد گرفتی با توپت حسابی بازی میکنی. دستت میگیریو بازی میکنی از اون ورم که میخوایم بریم بیرون میری توی آغوشیو بغل بابایی. پایین بیام نیستی. وقتی اونتویی تا پامونو میزاریم توی خونه شروع میکنی به گریه کردن که چرا منو در آوردین   برنامت هم که مشخص شده پسری من. صبحها تا نه خوابی بلند میشی بازی میکنی دوباره میخوابی تا 11 وقتی که بلند میشی...
17 ارديبهشت 1393